چقدر زود دیر میشود :::

سه شنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۲، ۰۸:۵۱ ق.ظ

زود دیر می شود...

گاهی چه زود دیر می شود


گاهی چه زود دیر می شود

گاهی که ستاره هم پیر می شود

گاهی که برگ از درخت سیر می شود

انسان چه زود اسیر می شود

گاهی چه زود دیده درگیر می شود

گاهی دلی نمک نخورده نمک گیر می شود

گاهی هوای دنیا چه دلگیر می شود



گاهی چه زود غصه فراگیر می شود

گاهی که انتظار تقصیر می شود

گاهی که از خیانت تقدیر می شود

گاهی چه زود سیل اشک سرازیر می شود

گاهی که دل از دست دیده دلگیر می شود

گاهی چه زود پرنده اسیر می شود

گاهی که طعمه نصیب شیر می شود

گاهی چه زود دیر می شود

گاهی که دل زنجیر می شود

گاهی که عشق تفسیر می شود

گاهی چه زود شعله خاموش می شود

گاهی چه زود قصه فراموش می شود

گاهی که خورشید رنگ سیب می شود

گاهی که گرگ زمانه نجیب می شود

گاهی چه زود دیر می شود

گاهی که سکوت تدبیر می شود

گاهی که نیاز تقصیر می شود

گاهی چه زود دیر می شود

گاهی که لطف خدا نزدیک می شود

گاهی که لطف عجیب می شود



نوشته شده توسط سکوت5
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

یه روز یه ترک و یه رشتی و یه اصفهانی ...!!

یه روز یه ترک بود ...

اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان.

شجاع بود و نترس.

در دوران استبداد که نفس کشیدن هم جرم بود ، با کمک دیگر مبارزان ترک ، در برابر دیکتاتوری ایستاد

او برای مردم ایران ، آزادی می خواست

و در این راه ، زیست و مبارزه کرد و به تاریخ پیوست تا فرزندان این ملک ، طعم آزادی و مردمسالاری و رهایی از استبداد را بچشند.

یه روز یه رشتی بود...

اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی.

او می توانست از سبزی جنگل های شمال و از دریای آبی اش لذت ببرد و عمری را به خوشی و آرامش سپری کند

اما سرزمین اش را دوست داشت و مردمانش را

و برای همین در برابر ستم ایستاد

آنقدر که روزی سرش را از تنش جدا کردند.

یه روز یه اصفهانی بود...

اسمش حسین خرازی

وقتی عراقی ها به کشورش حمله کردند ، جانش را برداشت و با خودش برد دم توپ و گلوله و خمپاره.

کارش شد دفاع از مردم سرزمینش ، از ناموس شان و از دین شان.

آنقدر جنگید و جنگید تا در یکی از روزهای آن جنگ بزرگ ، خونش بر زمین ریخت و خودش به آسمان رفت.

یه روز یه ترک و رشتی و فارس و کرد و لر و اصفهانی و عرب و...!

تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند

و به صرافت شکستن قفل دوستی ما افتادند

و از آن پس "یه روز یه ... بود" را کردند جوک تا این ملت ، به جای حماسه های اقوام این سرزمین که به عشق همدیگر ، حتی جانشان را هم نثار کرده اند ، به "جوک ها " و "طعنه ها" و "تمسخرها" سرگرم باشند و چه قصه غم انگیزی!.

آخرین مطالب

زود دیر می شود...

سه شنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۲، ۰۸:۵۱ ق.ظ

گاهی چه زود دیر می شود


گاهی چه زود دیر می شود

گاهی که ستاره هم پیر می شود

گاهی که برگ از درخت سیر می شود

انسان چه زود اسیر می شود

گاهی چه زود دیده درگیر می شود

گاهی دلی نمک نخورده نمک گیر می شود

گاهی هوای دنیا چه دلگیر می شود



گاهی چه زود غصه فراگیر می شود

گاهی که انتظار تقصیر می شود

گاهی که از خیانت تقدیر می شود

گاهی چه زود سیل اشک سرازیر می شود

گاهی که دل از دست دیده دلگیر می شود

گاهی چه زود پرنده اسیر می شود

گاهی که طعمه نصیب شیر می شود

گاهی چه زود دیر می شود

گاهی که دل زنجیر می شود

گاهی که عشق تفسیر می شود

گاهی چه زود شعله خاموش می شود

گاهی چه زود قصه فراموش می شود

گاهی که خورشید رنگ سیب می شود

گاهی که گرگ زمانه نجیب می شود

گاهی چه زود دیر می شود

گاهی که سکوت تدبیر می شود

گاهی که نیاز تقصیر می شود

گاهی چه زود دیر می شود

گاهی که لطف خدا نزدیک می شود

گاهی که لطف عجیب می شود

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۰/۱۷
سکوت5

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی