همه چی مثل همیشه بود..
اما همه چی با یک پیام شروع شد...
یک پیام اینترنتی(ایمیل)...
منِ تنها،تو غربت خودمو با وب گردی و فرستادن نامه اینترنتی به دوستان و خواهر برادرام دلخوش میکردم...
هر روز با اشتیاق میرفتم سراغ ایمیل هام...
تااینکه یک روز...
یه پیغام ناشناس دیدم...
با خودم خیلی کلنجار رفتم
سعی کردم خبری نگیرم ازت...اما...
یهو دل زدم به دریا...اما...
...
سکوت سکوت و دیگر هیچ:::
خیلی وقته بی خبریم...
اما دلیل نمیشه از یادم بری...
واسه اثباتش بهت میگم؛
از همین الان"تولدت مبارک"
:::
همیشه کسانی هستند که درنهایت دلتنگی
نمیتوانیم
آنها را در آغوش بگیریم
و
این شاید بدترین اتفاق باشد...
«دلتنگتم»
دلنوشته فرزند یک راننده کامیون به پدرش
پدر عزیزم
چندی پیش صفحات تقویم یکساله را ورق زدم و در میان تاریخ پر نام و نشان این مرز و بوم روزها را دنبال کردم ، دیدم ایامی را به پاس قدردانی از زحمات قشری خاص به نام آنها ثبت کرده اند تا دلهایی خوش شود. اما هرچه گشتم روزی را به نام حرفه ی تو نیافتم. گرچه بیست و ششمین روز آذرماه به نام حمل و نقل نام گرفته است ولیکن در این روز فقط به توسعه این صنعت اندیشیده می شود و هیچ جایی از گردانندگان چرخ این صنعت یادی نمی شود. با خود کمی اندیشیدم تا دلیلی برای این گمنامی بیابم و اینک برای خودت بازگو می کنم تا دلخوش شوی به این که من همواره به یاد تو هستم و قدردان زحمات تو.
پدر عزیزم روزی به نام تو نیست چرا که سختی های کار تو در میان جاده ها و به دور از لنز دوربین های مدار بسته و رسانه ای می باشد. کار تو آنجاست که تا چشم کار می کند جاده است و نا امنی.
پدر مهربانم روزی به نام تو نیست چرا که دردهای جسمانیت را کسی نمی بیند. فقط خانواده ات شاهد دردهای استخوانی بدنت می باشند و تو باز هم کار می کنی. آنها که با هر حرکت تو در خانه ، درهم فرو رفتن چهره ات را به دلیل درد شانه و زانو و کتف و کمر درک می کنند.
پدر خوبم روزی به نام تو نیست زیرا نا امنی های شغلیت را پس از رخ دادن اتفاق های ناگوار می فهمند و تنها ما نیستیم که غم را در چهره ات میبینیم وقتی دفتر خاطرات ذهنت را بی صدا ورق می زنی و به یاد همکارانت می افتی که در جاده ها اسیر این نا امنی ها شده اند. چه آنان که نشانی از آنها نیست و چه آنها که به دلایل مختلف در دل تاریکیهای شبانه مجبور بودند بار امانتی را که به دست آنها سپرده شده بود به منزل برسانند. شاید هم به فکر این بودند که حتما فردا با دست پر به خانه برگردند اما هرگز بر نگشتند.
عزیزتر از جانم ، می دانم شغل تو در نظام کاری کشور سختی کار و ساعت کاری ندارد ، که این خود از عجایب روزگار ماست. تو با حداقل حقوق و بدون سختی کار در نظام حقوقی کشور بازنشسته می شوی ، به همین دلیل است که شب و روز نمی شناسی تا بتوانی قبل از آن موعد برای آینده فرزندان خود توشه ای بیندوزی.
اگر چه زحمات تو در میان هیاهوی دنیای امروزی گم شده است ، اما خودم قدردان آن هستم و دستان پر توانت را می بوسم که چرخ حمل و نقل این کشور به دست توست. اگر روزی این چرخ از حرکت بایستد نان از سفره ی هزاران مهندس و کارگر صنعت این جامعه برداشته می شود. پس دردهایت را به جان میخرم و برای سلامتیت دعا می کنم و امروز فرصتی یافته ام تا در مقابل همگان با افتخار بگویم به داشتن پدری چون تو می بالم چرا که در نظر من حرفه ی تو از سخت ترین مشاغل کاری به حساب می آید و از خدا میخواهم سایه ی پر مهرت تا همیشه بر سر ما مستدام بماند.
.ﭘﺴﺮﯼ ﭘﺪﺭﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ شام ﺑﻪ
ﺭﺳﺘﻮﺭﺍنی ﺑﺮﺩ ..
ﭘﺪﺭ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ ﻭ ﺿﻌﯿﻒ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ،
ﻏﺬﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺩ ﺭﺳﺖ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﺮرﻭﯼ
ﻟﺒﺎﺳﺶ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ..
ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺍﺭﻥ ﺑﺎ ﺣﻘﺎﺭﺕ
ﺑﺴﻮﯼ ﻣﺮﺩ ﭘﯿﺮ ﻣﯿﻨﮕﺮﯾﺴﺘﻨﺪ،
ﻭ ﭘﺴﺮ ﻫﻢ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺑﻮﺩ و در عوض غذا را به دهان پدر میگذاشت..
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻏﺬﺍﯾﺸﺎﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﭘﺴﺮ
ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﺑﺮﺩ،
ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﺍ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﺮﺩ، ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺷﺎﻧﻪ ﺯﺩ
ﻭ ﻋﯿﻨﮏﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﺗﻨﻈﯿﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﯿﺮﻭﻥ
ﺁﻭﺭﺩ ..
ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺁﻥ
ﺩﻭ ﺑﻮﺩﻧﺪ
ﻭ ﺑﺎ ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺑﺴﻮﯼ ﻫﺮ ﺩﻭ ﻣﯿﻨﮕﺮﯾﺴﺘﻨﺪ!!
ﭘﺴﺮ ﭘﻮﻝ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﺎ ﭘﺪﺭ ﺭﺍﻫﯽ
ﺩﺭب ﺧﺮﻭﺟﯽ ﺷﺪ .
ﺩﺭ این هنگام ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺯ ﺟﻤﻊ
ﺣﺎﺿﺮﯾﻦ بلند شد و ﺻﺪﺍ ﮐﺮﺩ؛
.
ﭘﺴﺮ.. ﺁﯾﺎ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯿﮑنی ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ
ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﯼ؟!
.
ﭘﺴﺮ ﭘﺎﺳﺦ داﺩ؛ خیر ﺟﻨﺎﺏ . ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺎﻗﯽ
ﻧﮕﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ .
ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﭘﯿﺮ ﮔﻔﺖ :
ﺑﻠﻪ، ﭘﺴﺮم. ﺑﺎﻗﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﯼ .
ﺩﺭﺳﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﭘﺴﺮﺍﻥ..
ﻭ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﭘﺪﺭﺍﻥ..
و ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ ﻣﻄﻠﻖ ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ
ﺣﺎﮐﻢ ﺷﺪ..
کاش سوره ای به نام "پدر" بود
که این گونه آغاز میشد:
قسم بر پینه ی دستانت، که بوی نان میدهد
و قسم بر چشمان همیشه نگرانت...
• قسم بر بغض فرو خورده ات که شانه ی کوه را لرزاند
و قسم بر غربتت،
وقتی هیچ بهشتی زیر پایت نیست....
(زنده باد همه ی پدران در قید حیات و شاد باد روح تمامی پدران عزیز سفر کرده)(عاشقتم باباجونم💙)